مدتی پیش بسیار به رویای نویسندهشدن نزدیک بودم، روزهایم به نوشتن میگذشت و برای دورهی نویسندگی شاهین کلانتری ثبتنام کردهبودم.
اینها در حالی اتفاق افتاد که هنوز خودم را نقاش میدانستم و همین باعث شد نزدیک به مصاحبهی دورهی نویسندگی نظرم عوض شود. با خودم گفتم تو که بیشتر علاقهات به سمت نقاشیست، این زمانی که برای ارتقای مهارت نوشتنت صرف میکنی را صرف نقاشی کن و به همین سادگی بیخیال شرکت در مصاحبهی دورهی نویسندگی شدم.
امروز میدانم که آن زمان نیروی مقاومت بود که مرا از انجام هرکاری به جز نقاشی منع میکرد. بحث بر سر دوست داشتن یا نداشتن نقاشی یا نویسندگی نبود. بحث انجام دادن یا ندادن بود. تلهی مقاومت برای نگهداشتن من در منطقهی امنم این بود که دوستداشتن نقاشی را بهانه و مانعی در سد راه نوشتن قراردهد.
مقاومت قصد داشت من را از یادگیری و وسعت دادن به گسترهی دانشم بازدارد.
نیروی مقاومت هربار به شکلی دیگر سراغ من میآید، این روزها فرصتی برایم فراهم شده تا خودم را در حوزههای مختلف محک بزنم و علاقهمندی و استعدادهایم را بسنجم. این کار را با دورهی استعدادیابی سایت متمم شروع کردم اما برای سوالاتی که از علاقهمندیهای من میپرسید جوابی نداشتم. با خواندن نظرات افراد مشابه من زیر درس متمم متوجه شدم که این هم تلهی مقاومت برای ماندن در منطقهی امن و دوری از تجربهکردن چیزهای جدید است.
تمرینی که این روزها برای خودم درنظر گرفتهام تصور خودم بدون همهی داشتههایی است که به من احساس امنیت میدهند، زندگی با خانوادهامم، خوراک و پوشاک فراهمم، وقت آزادم و امنیت مالی نسبیای که از الطاف پدرم نسبت به من است. همهی اینها منطقه امن من را میسازند و تصور نبودشان من را به حرکت وامیدارد.
2 دیدگاه
امیدوارم مدام از منطقه امنت بزنی بیرون و بیشتر خطر کنی تا بهتر متوجه بشی که چقدر آدم مستعد و دانایی هستی…
تله مقاومت واقعا سوژه خوبیه
نوشته هات منو به فکر فرو می بره
ممنونم ازت