اشتراک گذاری
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در linkedin
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در email
دسته بندی ها
دسته‌ها

راهی متفاوت برای ایجاد تغییر + دریافت نامه‌ای از بهمن محصص

یک راه متفاوت برای تغییر و رشد این است که روابطمان را ارزیابی کنیم و در انها کمی تغییر ایجاد کنیم. در این صورت تغییر در خود ما هم ایجاد می‌شود.

 

این جمله را شنیده اید:

یا اطرافیانت را “تغییر” بده یا  “اطرافیانت” را تغییر بده!

به جای اینکه انرژی خود را برای تغییر رفتار اطرافیانمان بگذاریم، می‌توانیم این انرژی را صرف ایجاد روابط جدید کنیم.

این قدم برای تغییر دادن اطرافیان و جایگزین کردن افراد دیگری به جای آنها، کتابها و منابع دیگری که از انها می‌آموزیم یا الهام می‌گیریم را هم شامل می‌شود.

زمانی که کمک اطرافیان برای حل مشکل ما کارآمد نیست، می‌توانیم از نویسنده‌ها، شعرا یا هنرمندانی که منبع الهام ما هستند کمک بگیریم.

 

من برای حل  یکی از مشکلاتم از بهمن محصص کمک گرفتم و او با نامه‌ای جوابم را داد.

شما هم امتحان کنید:

 

زیاد پیش آمده که برای کسانی که الهام‌بخش ما هستند نامه نوشته‌ایم، حالا دست به قلم شوید و از زبان آنها برای خودتان نامه‌ای بنویسید که خطاب به شما و برای کمک به شماست.

 

این فکر از زمانی در سر من بود که یکی از نامه‌های بهمن محصص به سهراب سپهری را خواندم و با خودم فکر کردم چقدر به دوستی با بهمن محصص نیاز دارم.

اما از آنجا که بهمن محصص عزیز دیگر در میان ما نیست با جستجوی او در منابع مختلف سعی کردم او را بهتر بشناسم و مدل دیگری از دوستی را بین  خودم و آقای محصص خلق کنم.

این دوستی در روزهای سخت الهام‌بخش من شد تا نامه‌ای از زبان بهمن محصص برای خودم بنویسم و با کمک آن نامه به بهبود حالم کمک کنم. 

 

در پایان بخشی از یکی از نامه‌های بهمن محصص به سهراب را که بسیار الهام‌بخش من بوده میگذارم و قسمتی که فکر کردن به آن برای من تلگر است را هایلایت میکنم.

 

 

 

سهراب عزیز،

نامه‌ات رسید و بهتر گفته‌ باشم مدتی است که رسیده است. تازه خانه‌ام را عوض کرده بودم. در حدود دو ماه پیش (که نامه به آن آدرس بود) نامه‌ات را دریافت کردم. خوشحال شدم، خوشحالی غمناکی که از زنده شدن خاطرات به آدم دست می‌دهد. گمان می‌کنم که نامه‌ات پر از گله بود. البته نگهش داشتم. گله‌ای که هرکس که بریده شود یا در حال بریده شدن است می‌کند. با کم و زیاد تغییر. اما یک مسئله است. گمان می‌کنم که از نظر دیگران، و حتا از نظر خودم، کسی که راهی برای خودش انتخاب کرد، بد یا خوب، حتا حق گله جلو آیینه را نیز ندارد. کسی را مجبور نکردند که بیاید. خانه‌ات را رها کن، خانواده‌ات را رها کن. علائق‌ات را ببر. اگر چنین کاری صورت گرفت، اجبار و احتیاج درونی بود. این اجبار متعلق به خود آن شخص بود. خودش انتخاب کرد. در میان مسائل چیزی که وجود دارد، یک آزادی انتخاب نیز هست. پس دیگر گله برای چه؟ برای خانواده؟ برای پدر؟ برای مادر؟ آیا خاطرات واقعیت‌ها، قشنگ‌تر، لذت‌بخش‌تر و رنج‌آورتر نیستند؟ اگر ما از خانواده جدا نشویم، اگر ما علایق را از لحاظ مادی و ظاهری نبریم، طبیعت این جدایی را پیش می‌آورد و زمان روی هر چیز پرده می‌کشد. پس در مقابل امری که دیر یا زود باید انجام بگیرد، گله برای چه؟ خواه‌ناخواه به دنیا آمده‌ایم، البته مسلم است که نه دست تو بود نه دست من و نه دست امثال تو و من وگرنه گمان می‌کنم که شکلی دیگر داشت آن‌چه اکنون وجود دارد. شاید هم آب از آب تکان نمی‌خورد. به هر حال، مسلم این است که باید این زمان را پر کرد، زمان میان دو خواب را، زمان میان تولد و مرگ را.

 

دیگر نامه‌های بهمن محصص به سهراب سپهری را اینجا بخوانید.

یک دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط