بزرگترین چالشی که نویسنده با آن روبروست شروع کار در زمان مشخص و تعیین پایانی برای آن است. تدوین ساعاتی برای حضور یافتن پشت میز برای انجام کار، شبیه کاری که یک کارمند اداره میکند.
جملهی “با کارت صمیمی نشو” مدتی شعار من بود برای مجبور کردن خودم به انجام کار بدون هیچ بهانه یا تغللی. برای این منظور ساعاتی از روز را به انجام کاری مشخص و در حجم مشخص اختصاص داده بودم. این روش به تدریج صمیمیتی به وجود میآورد که جدای از هیجانات زودگذر است.
اگر صرفا برای لذت بردن از نوشتن و فقط وقتی ایدهای داریم سراغ نوشتن برویم آن را به هیجانات زودگذر واگذار کردهایم و آن اتفاقاتی که به واسطهی پرکاری در درازمدت میافتد هرگز نصیبمان نمیشود.
حرفهای میداند که نباید منتظر ایدهای باشد و بعد دست به نوشتن بزند، اتفاق حین نوشتن رخ میدهد، اتفاق خودِ نوشتن است.
حرفهای ها منتظر الهام نمیشوند. حرفهای میداند که همهی لحظاتی که مشغول به کار است شگفتانگیز و پر از ایدههای درخشان نیستند. حضور یافتن در جریان کار و غرق لحظات حوصلهسربر شدن است که کلید دستیافتن به ایده است.
جملهی معروف چاک کلوز راجع به تفاوت تازهکار و حرفهای این موضوع را به خوبی شفاف میسازد:
«الهام برای تازهکارهاست، بقیهی ما فقط پیدامون میشه و شروع به کار میکنیم. اگه منتظر ابرهایی که ظاهر بشن و گلولهی نور که مختو نورانی کنه، اینطوری یه عالمه کار مزخرف تولید نمیشن. بهترین ایدهها از دل پروسهی کار بیرون میان، از دل خود کار بیرون میان. »
همچنین سامرست موآم از شیوهی کاریاش این چنین میگوید:
«من فقط وقتی می نویسم که به من الهام بشود و خوشبختانه هر روز دقیقا سر ساعت نه به من الهام می شود.»