سلام و سلام
امروز چطوری؟
اگر احوال من را بخواهی باید بگویم که در حال پوست انداختنم.
چندد روز پیش، درست یک روز بعد از گذاشتن اولین پست وبلاگم، کل روز را به کلنجار رفتن با تیترهایی که از قبل آماده کرده بودم سپری کردم.
میخواستم این روند را هرطور شده با روزانه آپدیت کردن وبلاگمم ادامه دهم. آخر سر چون هیچیک از عناوین به نتیجه نرسید، سراغ لپ تاپ رفتم، صفحهی ورد را باز کردم و شوع به نوشتن هرچه به ذهنم رسید کردم.
از این آزادنویسی نتیجهای حاصل نشد،
جز
جملهی زیر که مقدمهی این نامه است:
همه چیز در مسیر شکل میگیرد، حتی تغییر مسیر!
تو خبر نداری اما، تابستان گذشته چند روزی را به درس خواندن و آماده شدن برای کنکور ارشد گذراندم. آن زمان فقط دنبال مسیری بودم که مرا به حرکت وادارد و از بین مسیرهای پیشنهادی مغزم ادامه تحصیل را انتخاب کردم.
میدانی که هیچوقت درسخوان نبودهام، واحدهای دانشگاه را به جان کندن و گاهی به لطف خلاصهنویسیهای تو پاس میکردم.
بزای اینکه باز تنبلیام گرفتارم نکند، اول باید برای درس خواندن شریکی پیدا میکردم و دو یک جایی برای درسخواندن به جز اتاقم، چون اصلا تمرکز کرئن در آن امکان نداشت.
پشتبام را انتخاب کردم و درسخواندن را آغاز کردم. از قبل مقداری آجر روی هم چیده بودم و یک دکور خودمانی شکل داده بودم چون یک بار با یکی از دوستانم هوس کردیم روی پشتبام دیدار داشته باشیم! حالا بقایای همان آجرها شده بود محل مطالعهی من.
یکی دوهفتهای دوام آوردم اما این روند ادامهدار نشد.
تنها چیز ادامهداری که از این مسیر برای من ماند پشتبام بود.
ماه بعد روی همان آجرها نشسته بودم و در حال خواندن کتاب افسانهی کارآقرینی بودم. اطرافم را نگاهی انداختم و یک آن یادم افتاد که همه¬ی اینها چطور شروع شد و چطور تغییر جهت داد.
همینجا شروع به درسخواندن کردم و همینجا کتاب درسیام با کتابهای دیگری جایگزین شد که نمایندهی مسیری جز کنکور ارشد بودند اما به واسطهی همان مسیر این تغییر مسیر اتفاق افتاده بود.
تغییر مسیری که برای من رضایت بیشتری به همراه داشت.
از آن موقع میدانم که چارهی بیچارگیام فقط قدم برداشتن است، پاسخ “نمی-دانمها” و “چه باید کردها را فقط با حرکت کردن میتوان گرفت و بعد از آن همه چیز به جهتی هدایت میشود که به ما نزدیکتر است.
همراه نامه برایت عکس محل مطالعهام روی پشتبام را میفرستم.
این از آن نامههای ادامهدار است، فقط چون نمیخواهم طولانی شود بقیه را در آینده و در نامهی دیگری برایت میگویم.
فعلا بگذار این سفره را جمع نکنیم…
برایم بنویس