کرانهی دور از من سلام
دو روز از جلسهی رواندرمانی اخیرم میگذرد، در این جلسه از افکار محدودکننده موقع نوشتن و نقاشی کردن صحبت کردیم.
سعی کردم در این دو روز خودم را از افکار محدود کننده جدا سازم و فقط دست به عمل بزنم یا حتی اگر عمل نمیکنم فکر هم نکنم، فکر از نوع نوشخوار فکری!
تا حدودی موفق بودم، پس بیا آن حدودی را که موفق نبودم اینجا بررسی کنیم.
اولین موضوع قابل بررسی موضوع یک نوع از خیالپردازیهایم است که به طور نشخوارگونه سراغم میآید. این فکر لولنده داشتن یک یار نقاش است! الان یار نقاش، فردا یار نویسنده و هر روز بسته به حوزهای که بیشتر در آن گیر میکنم این یار فرضی تغییر شغل میدهد.
و این یار فرضی میشود اسباب خیالبافیام، علافیام و دوریام از پرداختن به کار!
امروز تصمیم گرفتم خیالاتم را بررسی کنم و ببینم چه چیزی از این موجود خیالی میخواهم، شاید لازم است همانها را خودم برای خودم انجام دهم تا نقش او در سرم کمرنگ شود.
مثلا دم غروب که دلگرفته بودم یار نقاشم(یکی از یارهای فرضی) پیشنهاد داد که به تماشای غروب برویم و غروب را نقاشی کنیم.
از این بررسیها فهمیدم کارهایی هست که خودم انجام نمیدهم و میل انجامشان را دارم، اما از دیگری توقع دارم من را به سمت آن هل دهد، پس این کارها را در خیالاتم میگنجانم.
این میتواند سرنخ خوبی باشد برای اینکه بفهمم چرا چنین یارهایی برای خودم متصور میشوم.
داشتن یاری فرضی از جنس کاری که آن را انجام نمیدهم یک راه فرار است برای مشغول نشدن به آن کار! شاید هم نشانهایست که به من میگوید یار تو همان کار توست پس چرا انجامش نمیدهی و با خیالبافی اعدامش میکنی؟
یک دلیل دیگر هم به ذهنم رسید که سعی میکنم با کلمات توصیفش کنم، البته این موضوع کمتر به هنر مربوط است و بیشتر به عادتهای رفتاری و شخصیتیام ربط پیدا میکند.
وقتی یک یار فرضی کاملا عالی برای خودم متصور میشوم مانع از جذب یارهای احتمالی واقعی میشوم و خطر نزدیکی واقعی را از خودم دور میکنم. چون میدانم ممکن است یک یار واقعی به این اندازه خوب نباشد یا اصلا در دنیای واقعی امکان ارتباط برقرار کردن با انچه در سرت میپرورانی وجود نداشته باشد. یا اصلا بد و خوب مطرح نباشد و فقط ارتباط گرفتن با یک ادم واقعی با بده بستانهای واقعی است که ترسناک است پس ترجیح میدهم فکر به اینکه ممکن است کسی سر راهم قرار بگیرد را با موجودات خیالی پر کنم تا اصلا به سمت ارتباط واقعی نروم و خطری واقعی هم به جان نخرم.
مثل کاری که من با تو میکنم کرانه، انقدر خیالت را دور و دست نیافتنی در ذهنم میبافم که اصلا برای رسیدن به تو تلاش نکنم، کاری میکنم که در زندگی واقعی چیزی را قابل قیاس با این خیال نبینم که ارزش اقدام کردن داشته باشد.
شنبه ۱۳ مرداد