حالا زمان آن است که از واژهی نخبه وهمزدایی کنیم.
کتاب چیرگی به این نکته اشاره دارد که قبلا قدرت انتخاب در دست اشرافیان بود و برای افراد عادی جامعه بنا بر طبقهی اجتماعی شان تکلیفی از پیش تعیین شده برای داشتن شغل وجود داشت، منابع در اختیار اشرافیان بود و از همین رو افراد کمی در هر رشته به درجهی استادی میرسیدند. اما الان آزادی انتخاب بیشتری برای انتخاب راهی که شوق و انگیزهی رشد در آن را داریم جلوی ماست.
اما آیا حاضریم بپذیریم که برای چیرگی داشتن نظم شخصی و صبوری در مراحل ابتدایی دانشاندوزی از ملزومات است و هیچکس به ذات نخبه نیست؟
اگر آنقدرها به آب و آتش نزنیم و بیش از حد برای زندگی مان تلاش نکنیم، اگر دامنه اقدام هایمان را محدود کنیم و سر در لاک خودمان داشته باشیم، توهم مسلط بودن بر اوضاع به ما دست میدهد؛ هرچقدر کمتر تلاش کنیم احتمال شکست خوردنمان کمتر میشود، اگر اصلا تلاش نکنیم شکستی هم در کار نخواهد بود.
قبول این نکته که در داشتن نظم شخصی و پایبندی به یک برنامهی مشخص نیاز همهی ماست مشکل است. اکثرا انتظار داریم طی یک حرکت خارقالعاده در مسیر آفرینش به جایی برسیم که هنرمندان بزرگ با تلاش و کار چندین ساله به آن رسیدهاند و ما فقط نمود بیرونی آن را میبینیم.
همین نمود بیرونی را هدف اصلی قرار میدهیم، سپس با تلاشی کوتاه مدت و نرسیدن به آن خروجی ایدهآلی که در نظر داشتیم دست از تلاش میکشیم.
باید در نظر داشت که هدفی که تعیین میکنیم صرفا محرکی برای قرار گرفتن در مسیر و به جریان در آمدن است؛ ممکن است مقصد نهایی دقیقا مطابق با هدف تعیین شده نباشد.
بین مبدا و مقصد، مسیری پر از جزییات قرار دارد؛ با حرکت در این مسیر است که بسیاری چالشها و آموختنیها به وجود میآید.
پس نتیجهی نهایی همان قدمهای هر روزهای است که برمیداریم، محصول مسیری است که در آن قرار داریم نه خروجی ظاهریِ چیزی که تولید میشود.
متعهد ماندن به یک نظم و پیوسته قدم برداشتن همان چیزی است که کلید زیبایی ظاهر محصول(مسیر) ماست.